این زیبای بلوند توانست پدرش را متقاعد کند که او در تمرینات مضراب عالی است و حتی می تواند با پاهایش به مردی خوش بگذرد. بابا از سعادت ذوب شد، زیرا انتظار چنین سرعتی را از دخترش نداشت. او شلخته جوان را به سختی لعنت کرد تا نوازش های پدرش را برای مدت طولانی به یاد بیاورد. اما لابد خوشش میآمد، چون نالههایش چنان پرشور بود که حتی خونم بین پاهایم میجوشید.
چیزی که من متوجه نمی شوم این است که آن شخص کیست که روی کاناپه کنار او می خوابد در حالی که بابا دخترش را کتک می زند؟ برادرش؟ شوهر، شاید؟ در تمام مدت حتی یک انگشتش را هم بلند نکرد. یا شاید او فقط چشمانش را نگاه میکرد و بیصدا تکان میخورد؟